جدول جو
جدول جو

معنی ا سیکا - جستجوی لغت در جدول جو

ا سیکا
پرنده ی کوچک آبزی که دیواره ی رودها محل زندگی و تولیدنسل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اریکا
تصویر اریکا
(دخترانه)
نام روستایی در استان مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسیما
تصویر ارسیما
(پسرانه)
نماینده داریوش سوم پادشاه هخامنشی برای گفتگو با اسکندر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیکا
تصویر الیکا
(دخترانه)
نام روستایی در مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیکا
تصویر سیکا
(پسرانه)
در گویش مازندران اردک
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ)
یکی از جزائر هبرید در جهت شمال غربی اسکاتلند در 56 درجه و 57 دقیقه و 38 ثانیۀ عرض شمالی و 8 درجه و 13 دقیقه و 9 ثانیۀ طول غربی. طول آن به 65هزار و عرض به 35 هزار گزبالغ می گردد. سواحل آن سنگلاخ و سراشیب است. لنگرگاهی زیبا و یک رشته غارهای عجیب و غریب دارد و بعض سواحل وی جایگاههای استخراج مرجان، عقیق و زبرجد است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در بابلی بمعنی خانه ابدی نبو پسر مردوک. وآن از معابد بابل بود که کوروش دستور داد آنرا تزیین کنند. (ایران باستان پیرنیا ص 391)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشوکا. پادشاه هند. وی از سال 263 تا 226 یا 260 تا 223 قبل از میلاد سلطنت کرد. و مروج دین بودا بود. کتیبه ای از این پادشاه به دست آمده که وفات بودا از آن به سال 480 قبل از میلاد مستفاد می شود. دین بودا در عهد این پادشاه مقتدر از حدود هند تجاوز و به واسطۀ مبلغین از شمال غربی تا کشمیر و قندهار و کابل نفوذ کرد و متدرجاً به سواحل جیحون رسید. (یشتها تألیف پورداود ج 2 صص 29-30). و رجوع به ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 21 شود
لغت نامه دهخدا
قسمت شرقی مصر را ایسیا خوانند، (از نزههالقلوب)، حکمای ماتقدم ربع مسکون را از مصر بر به دو نیم توهم کرده اند شرقی آنرا ایسیا خوانند، (نزهه القلوب ص 19)، آنچه سوی مشرق بود به اطلاق ایسیا نام کردند، (التفهیم ص 195)، گیاه و گلیمی که در آن گیاه پر کرده اند، ج، ایاصر، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مخفف لکن ّ و عرب به تخفیف هم استعمال کرده است، امّا. ولی. لیک. ولیک. ولیکن. بیک. ولکن. پن:
چو مشک بویا لکنش نافه بوده ز غژب
چو شیر صافی پستانش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
هیچیک از مهمانان نیامد لکن حسین آمد. من چیزی نمی گویم، لکن شما هم شرم کنید. شمس قیس رازی آرد: لکن به اتفاق لفظ تازی است و در اصل نون لکن مشدّد است و تخفیف را ساکن در لفظ می آرند و ضرورت شعر را، و نیز نون را اسقاط میکنند و لاک میگویند چنانکه:
و لاک اسقنی ان کان ماؤک ذافضل
به معنی ولکن اسقنی... پس در لفظ لکن که تازی محض است به هیچ سبیل نشاید که یاء نویسند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 233-234)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
سیاه در مقابل سفید. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
بلغت زندو پازند بمعنی سینه است که بعربی صدر خوانند. (برهان) (انجمن آرای ناصری). این کلمه هزوارش است و در اصل آسیا ست که در پهلوی ور گویند بمعنی بر و سینه
لغت نامه دهخدا
قسمی مرغ آبی، (یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به سیقا شود، تیره ای از درختان بازدانه که در نواحی گرم میرویند، و در کشورهای معتدل دیده نمیشود و دستگاه زایشی آن شبیه به نهانزادان است، (از گیاه شناسی گل گلاب ص 302)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری قدیمی و استوار در ولایتی از ولایتهای اسپانیاست. عرب آنرا الجزیره مینامید و در ساحل نهر شقر واقع است. 20000 تن سکنه دارد و خاک آن حاصلخیز است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
اخسیکث. اخسی. (شعوری) (برهان). اخسیکت قصبۀ فرغانه است (بماوراءالنهر) و مستقرّ امیر است و عمال، و شهری بزرگ است بر لب رود خشرت نهاده و بر دامن کوه و اندر کوه وی معدن سیم و زر بسیار است. مردمانی نبیدخواره اند. (حدودالعالم). و رجوع به اخسیکث شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
اخسیکت. شهری بماوراءالنهر و آن قصبۀ ناحیۀ فرغانه است و بر ساحل نهر شاش و بر زمینی مستوی واقع است و بین آن و کوهها قریب یک فرسنگ است و دارای قهندز یعنی دژ و ربضی است و مقدار آن سه فرسنگ است و بنای آن از گل و بر ربض آن سوری است و شهر داخلی را چهار دروازه است و در شهر و ربض آبهای جاری و حوضهای بسیار است و هر دروازه از دروازه های ربض به بساتین ملتفه و انهار جاریه باز شود که تا یک فرسنگ کشیده است و این شهر انزه بلاد ماوراءالنهر و در اقلیم چهارم است و طول آن 94 درجه و عرض آن 37 درجه و نیم است و از آنجا جماعت بسیار از علماء و ادباء برخاسته اند از جمله: ابوالوفاء محمد بن محمد بن القاسم الاخسیکتی که امام لغت و تاریخ بود و پس از سال 520 هجری قمری درگذشت و برادر او ابورشاد احمد بن محمد بن قاسم که ادیب فاضل و شاعر بود و مقام هر دو بمرو بود و هر دو بدانجا درگذشتند و نوح بن نصر بن محمد بن احمد بن عمرو بن الفضل بن العباس بن الحارث الفرغانی الاخسیکثی ابوعصمه که در سنۀ 415 هجری قمری بهمدان رفت و از بکر بن فارسی الناطفی و احمد بن محمد بن احمد الهروی و جز آن دو روایت دارد و ابوبکر الصندوقی از او حدیث روایت کند و حافظ ابوالقاسم ذکر او آورده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جزیره ای کوچک از جزائر هبریده در شمال سرزمین اکوس. طول آن سه هزار گز و از طرف جنوب بسوی شمال امتداد مییابد، سکنۀ آن بالغ بر430 تن است. (قاموس الاعلام ترکی در مادۀ اریسقه)
لغت نامه دهخدا
(اِ سیلْ لا)
آلنسو د. رجوع به ارزیا و قاموس الاعلام ترکی شود، ارشام مهاه، دیدن گاو دشتی نخستین علف برآمده را و چریدن گرفتن، ارشام شجر، برگ برآوردن آن. (منتهی الأرب) ، ارشام برق، درخشیدن آن. (منتهی الأرب). پدید آمدن برق. (تاج المصادر بیهقی). اندک درخشیدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تلفظ عامیانۀ آمریکا و این نوع تلفظ اخیراً بیشتر معمول شده است چنانکه گویندگان رادیو ایران نیز گاهی این تلفظرا بکار می برند. در نوشته های نویسندگان معاصر نیز اغلب این شکل بکار رفته است. و رجوع به آمریکا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی در مقاطعه ای بهمین نام در ولایت موکیفا از بلاد پرو موقع آن بین 18 درجه و 26 دقیقه ویک ثانیه عرض جنوبی و 70 درجه و 24 دقیقه طول غربی. واقع در 640 میلی جنوب شرقی لیما و 30 میلی جنوب تکنا. بدانجا زلزله های مهیب حادث شده و از آن جمله زلزلۀ سنه 1285 هجری قمری که ضایعات بسیار وارد آورد و 500 تن کشته شد و 12 میلیون ریال خسارت وارد آمد و پس از آن مدی عظیم در دریا پدید آمد و همه کشتی های بزرگ ایالات متحده آمریکا غرق گشت و هیچیک از ملاحان نجات نیافتند و جزایر مجاوره بزیر آب فرورفت. سکنۀ آن به 4000 تن میرسد. رجوع بضمیمۀ معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اپیکا
تصویر اپیکا
فرانسوی درخت لادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنیکا
تصویر ارنیکا
فرانسوی زرده بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیکا
تصویر اپیکا
درخت لادن
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان اوزرود علیای نور، نام دهکده ای در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
صدر اتاق
فرهنگ گویش مازندرانی
اردک چشم طلایی
فرهنگ گویش مازندرانی
ماده گاو دو نیم تا سه ساله که آماده ی جفت گیری باشد و هنوز
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای شبیه به توکا که در کنار آبگیرها پرسه می زند، زیرآب
فرهنگ گویش مازندرانی
انجیر غیرخوراکی، انجیر وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از ریشه کن شن افراد یک دودمان، آب زیرکاه، موذی
فرهنگ گویش مازندرانی
اردک، اردک سرسبز، از توابع چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
مربوط به آن، او
دیکشنری اردو به فارسی